سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تعداد کل بازدید : 8433

بازدید امروز : 2

بازدید دیروز : 1

زمستان 1385 - تسنیم

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

درباره خودم

لینک به لوگوی من

زمستان 1385 - تسنیم

بایگانی

زمستان 1385

جستجوی سریع

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک

 

از این آدمى شگفتى گیرید : با پیه مى‏نگرد و با گوشت سخن مى‏گوید : و با استخوان مى‏شنود ، و از شکافى دم بر مى‏آورد . [نهج البلاغه]

امامت و خلافت در قرآن

نویسنده:رسول کریمی::: دوشنبه 85/12/14::: ساعت 6:5 عصر

شیوه حکومت


جعفر سبحانى


مصالح همگانى و شیوه حکومت

مصالح امت و شرائط زمان پیامبر، کدام‏یک از دو نظریه ذیل را تایید مى‏کند، آیا شرایط ایجاب مى‏کرد که پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت‏ بگذارد، تا آنان براى او جانشینى تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود که او درباره بقاى دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامع‏الشرائط را به مسلمین معرفى کند، حالا خواه این فرد على(ع) باشد یا فرد دیگر.

سخن در این‏جا درباره خلافت‏شخص معین نیست، بلکه به صورت کلى موضوع مورد بررسى قرار مى‏گیرد، اینک تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:


1- خطر مثلث

روزى که پیامبر گرامى اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه کرده و پیوسته در فکر براندازى حکومت اسلامى بودند.

این سه دشمن عبارت بودند از:

1- امپراطورى روم شرقى (شامات و فلسطین).

2- امپراطورى ایران.

3- ستون پنجم (منافقان داخلى).

در عظمت ‏خطر دشمن نخست کافى است که پیامبر گرامى اسلام(ص) در سال هشتم نیروى عظیمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام کرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یکى پس از دیگرى جام شهادت نوشیده و لشگر شکست‏ خورده اسلام به مدینه بازگشت، براى جبران شکست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینى قریب به سى هزار نفر با تجهیزات خاصى تا سرزمین «تبوک‏» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نکرد، و راه را براى ادامه دفاع از کیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهاى درگذشت‏ خود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار مى‏ورزید که هر چه زودتر مدینه را ترک گویند و در مرز روم متمرکز شوند.

در اهمیت ضلع دوم این مثلث کافى است که «خسرو پرویز» امپراطور ایران وقتى نامه پیامبر(ص) را دریافت کرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعى نبوت را دست‏ بسته به سوى من روانه کن.

خطر ستون پنجم بر کسى پوشیده نیست، آیات فراوانى که در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند که پیامبر را ترور کنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنه‏گرى آنان چنین مى‏فرماید:

«لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لک الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون». (1)

«آنها پیش از این نیز، در پى فتنه‏انگیزى بوده‏اند و کارهائى را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریخته‏اند تا این که حق فرا رسید، و فرمان خدا آشکار گشت(و پیروز شدید) درحالى که آنها کراهت داشته‏اند».

آیا با وجود چنین دشمنانى نیرومند که به صورت یک مثلث، در صدد ضربه زدن بر حکومت جوان اسلام بوده‏اند، صحیح بود که پیامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آینده امت نیندیشد و شخصى را به عنوان رهبر معین نکند؟

انسانى که چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود مى‏اندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین مى‏نماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، کمتر از چند فرزند صغیر مى‏باشد؟


2-زندگانى عشایرى

زندگانى مسلمانان در مکه و مدینه زندگى عشائرى بود و هر عشیره براى خود رئیس و پیشوائى داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیره‏اى به جان دیگرى افتاده و خون همدیگر را مى‏ریختند آنان به همان روح عشیره‏گرى به اسلام پیوستند و در مواردى که قبیله انصار یا مهاجر درگیر مى‏شدند، اگر تدبیر حکیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادى ریخته مى‏شد (2) حتى در داستان «افک‏» نزدیک بود دو قبیله «اوس و خزرج‏» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمى‏کرد که پیامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد کار مى‏شد و فرمانرواى مسلمانان را معین مى‏کرد؟! زیرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تیره‏هاى مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجه‏اى جز ایجاد دودستگى و کشمکش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است که در آنجا مهاجر و انصار یکدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.

عمر در داستان سقیفه مى‏گوید: ما سعد بن عباده را لگدمال کردیم، مردى گفت: سعد کشته شد؟ گفت: خدا سعد را بکشد. (4)

بررسى یک چنین زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مى‏داشت که کار را به دست‏ شیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزى نتیجه دیگرى نخواهد داشت.


3- صحابه و پایه استقامت آنان در دین

شکى نیست در میان یاران پیامبر، انسان‏هاى والا و وارسته‏اى بود که دعاى آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندک نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بوده‏اند که پیامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این که این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یک رهبر قاطع و آگاه بى‏نیاز نبود که این جمع را به سوى کمال رهبرى کند و از کارشکنى‏ها جلوگیرى نماید.

بررسى صفحات تاریخ نشان مى‏دهد که در مراحل حساس، عقیده‏ها متزلزل و افکار گوناگونى به آنان رخ مى‏داد و اندیشه بازگشت‏به عصر جاهلى در مخیله‏ها، خودنمائى مى‏کرد، آیا صحیح است که پیامبر ناموس الهى (دین) را به چنین افرادى بسپارد؟ بى‏آنکه براى آن متولى مشخصى معین کند؟!

ما برخى از آیات را که حاکى از اندیشه عقب‏گرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعکس مى‏کنیم، قرآن درباره جنگ احد که از نبردهاى سخت و جانکاه مسلمانان بود، چنین مى‏فرماید:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین». (5)

«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بوده‏اند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟(اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت‏بازگشت مى‏نمائید) و هرکس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمى‏زند، و خداوند به زودى شاکران(استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد»

و نیز در آیه دیگر مى‏فرماید:

«و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر کله لله یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا» (6)

«گروه دیگرى در فکر جان خویش بوده‏اند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و مى‏گفتند آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى‏شود، بگو همه کارها(پیروزى‏ها) به دست‏ خدا است، آنها در دل خود چیزى پنهان مى‏دارند که براى تو آشکار نمى‏سازند، مى‏گویند اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا کشته نمى‏شدیم‏».

ممکن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائى‏ها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایدارى به حد کمال رسیده و شایسته آن بوده‏اند که پیامبر زمام کار را به دست آنان بسپارد، ولى این اندیشه را تاریخ به شدت رد مى‏کند به گواه این که در جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترک گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى که پیامبر به آنان چنین خطاب مى‏کرد:

«این؟ ایها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله‏».

و لذا قرآن درباره نبرد حنین مى‏فرماید:

«لقد نصرکم الله فى مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین». (7)

«خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد و در روز «حنین‏» نیز یارى نمود در آن هنگام که فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این فزونى جمعیت ‏به درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت‏به دشمن کرده و فرار کردید».

جمله "ثم ولیتم مدبرین" بازگو کننده پایه ایمان و پایبندى آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اکثریت آنان، در تحکیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، کارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثه‏ها که طبعا براى پیامبر روشن بود، ایجاب مى‏کرد که پیامبر قاطعانه وصى خود را معین کند تا بر مشکلات پیروز آید، واگذارى امر رهبرى به چنین گروهى که در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟

از این جهت مى‏بینیم «شیخ‏الرئیس‏»، در کتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مى‏کند و یادآور مى‏شود که تنصیص بر وصى از صواب بیشترى برخودار است زیرا چنین کارى از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیرى مى‏کند، برخلاف عکس آن که موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مى‏باشد. (8)


سردرگمى در شیوه حکومت

نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصى بودن خلافت را رد کرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نکرده‏اند.

پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهى بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین کند و یا لااقل شیوه حکومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچ‏کدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبرى که در موضوعات بى‏شمارى سخن گفته، محال است در یک چنین قضیه مهمى شیوه حکومت را بیان نکند، و شگفت این است که در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتى که بیانگر شیوه حکومت‏باشد، وارد نشده است. درحالى که نویسندگان اهل سنت تنها به آیه‏هاى مشاوره بسنده کرده و مى‏گویند شیوه حکومت‏براساس شورى استوار است در حالى که اصل مشاوره یک اصل کلى است و اصل کلى نمى‏تواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد، باید در کنار این اصل، اصول دیگرى نیز در کتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلأ را پر کند.

شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها این اصل نمى‏تواند، بیانگر شیوه حکومت اسلامى باشد، حکومت‏براى خود، اصول و شرائطى لازم دارد که باید وحى آسمانى آنها را بازگو کند.

خلاصه اکمال دین در گرو انجام یکى از دو چیز است:

1- نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب کار را روشن مى‏سازد.

2- بیان شیوه حکومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى که بدون روشن شدن آنها، شیوه حکومت واضح نمى‏شود.

متاسفانه از نظر اهل سنت هیچ‏کدام براین اساس انجام نگرفته نه امامى معین شده و نه شیوه حکومت‏ به صورت روشن و جامع بیان گردیده است.

___________________________________________________

1- توبه: 48.

2- صحیح بخارى، ج‏5، ص‏119، باب غزوه بنى‏المصطلق.

3- مدرک قبل.

4- شرح نهج‏البلاغه، ج‏6، ص‏17.

5- آل عمران: 144.

6- آل عمران: 154.

7- توبه: 25.

8- شفا، فصل‏5، ص 564، متن‏13 از بخش الهیات، مقاله‏10.

مکتب اسلام-سال1378-شماره 10

 

منبع: http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=31332

 



حکمت های دهگانه لقمان در قرآن (1)

نویسنده:رسول کریمی::: دوشنبه 85/12/14::: ساعت 6:4 عصر



توحید و خداشناسى

لقمان در نخستین پند خود به فرزندش چنین مى‌فرماید: "یا بنى لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم؛ اى پسرم! چیزى را همتاى خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگى است."(1) لقمان نخستین سخن خود را از نخستین سخن همه پیامبران علیهم السلام قرار داده که در سرلوحه تبلیغات و برنامه‌هاى پیامبران و مکاتب آسمانى مى‌درخشید و مى‌درخشد و آن یکتاپرستى و پرهیز از هرگونه شرک است، لقمان پس از این نصیحت بزرگ که ریشه و اساس همه نصایح است، به ذکر علت آن پرداخته و آن این که شرک و انحراف از صراط توحید و یکتاپرستى، ظلم بزرگ است. در این نصیحت دو مطلب مورد توجه قرار گرفته: نخست این که از شرک باید پرهیز کرد. یعنى خدا را یافت، و او را به عنوان یکتا و بى‌همتا شناخت، مطلب دوم این که شرک ظلم بزرگ است.

در مورد مطلب اول یعنى اعتقاد به این که جهان سازنده و آفریدگار دارد، انسان نباید بى‌تفاوت باشد، فطرت و نهاد انسان و قانون علیت و براهین دیگر بیانگر آن است که جهان را ذات پاک خدا آفریده چرا که ممکن نیست با دیدن آن همه نقش عجیب بر در و دیوار وجود، فکر او را نکرد و به او اعتقاد نیافت.

بعد از خدایابى، باید خدا را شناخت و در شناخت خدا نخستین چیزى که مطرح مى‌شود یکتایى و بى‌همتایى خدا است، او ذات پاک و بسیط و یکتا است و غبار شرک، هرگز بر دامن کبریایى او نخواهد نشست. بر همین اساس صفات او عین ذات او است، زیرا خداوند وجودى است که از هر جهت بى‌نهایت است، به همین دلیل هیچ صفت کمالى در بیرون ذات او وجود ندارد، چرا که او کمال مطلق است، بنابراین نمى‌توان صفت کمالى را خارج از وجود او تصور کرد.


شاخه‌هاى توحید و شرک

براى این که در صراط توحید قدم برداریم، و از هرگونه شرک پاک باشیم، باید بدانیم که توحید شاخه‌هاى متعددى دارد، چنان که به همین مناسبت شرک داراى شاخه‌هاى مختلفى است. در میان دانشمندان عقاید معروف است که توحید داراى چهار شاخه اصلى است که عبارتند از:

1ـ توحید ذات؛

2 ـ توحید صفات؛

3ـ توحید عبادت (یعنى پرستش تنها شایسته ذات پاک خدا است)

4ـ توحید افعال.

هر یک از این شاخه‌ها نیز به شاخه‌هاى دیگر تقسیم مى‌شوند. به همین نسبت، شرک نیز داراى شاخه‌هاى گوناگون است، مانند: شرک در ذات به این معنى که معتقد باشیم خدا در ذاتش بیش از یکى است، مثل عقیده دوگانه پرستان که اعتقاد به اهریمن خداى شرور و بدی‌ها، و یزدان خداى خیر و نیکى‌ها است، و مثل عقیده تثلیث مسیحیان که معتقدند که خدا همان "اب، ابن و روح القدس" است و این سه در عین آن که سه است، یکى شده و در هم آمیخته شده‌اند. و مانند شرک در صفات که بگوییم، صفات خدا جداى از ذات خدا است. و مانند شرک در عبادت، یعنى در پرستش براى خدا شریک قایل شویم، که غالبا مبارزه پیامبران با مشرکان، در مورد همین شرک بود، که آنها در پرستش، چیزهاى دیگر را نیز مى‌پرستیدند، و آن را شریک خدا قرار مى‌دادند. و مانند شرک افعالى که در مقابل توحید افعالى قرار گرفته، به این معنى که اعتقاد داشته باشیم موجود دیگرى در آفرینش پدیده‌ها، یا در ربوبیت و اداره و تدبیر نظام جهان با خدا شرکت دارد. و هم چنین در مالکیت و حاکمیت جهان. بنابراین باید از هرگونه قیاس و شرک پرهیز نمود، تا بتوان در پرتو توحید ناب حرکت کرد.

شرک به قدرى مورد نفرت است که به طور جدى باید از آن ـ حتى به اندازه یک لحظه ـ پرهیز کرد، چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله به یکى از یارانش به نام عبدالله بن مسعود فرمود: "ایاک ان تشرک بالله طرفة عین، و ان نشزت بالمنشار او قطعت او صلبت او احرقت بالنار؛ از همتا قرار دادن براى خدا حتى به اندازه یک چشم به هم زدن اجتناب کن، هر چند با اره تو را بریده بریده کنند، یا تو را قطعه قطعه نمایند، یا به دار آویزند و یا در آتش بسوزانند."(2)

خداوند در قرآن، در مورد بیچارگى و کیفر و بدبختى مشرک و باطن هولناک شرک، مثالى زده و مى‌فرماید:

"... و من یشرک بالله فکانما خرّ من السماء فتخطفه الطیر او تهوى به الریح فى مکان سحیق؛ هر کس براى خدا همتایى قرار دهد، گویى از آسمان سقوط نموده، و پرندگان (در وسط هوا) او را مى‌ربایند، و یا تندباد، او را به جاى دور دستى پرتاب مى‌کند."(3)

در تاریخ درخشان صدر اسلام آمده، در سال هشتم طایفه ثقیف مى‌زیستند، مشرک بودند، به مدینه به محضر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آمده و گفتند:

1ـ ما حاضر شده‌ایم اسلام را بپذیریم، مشروط بر این که دو پیشنهاد ما را بپذیرید: به ما اجازه دهید تا سه سال پرستش بت "لات" را ادامه دهیم.

2 ـ دستور دهید و نماز را از ما بردارید.

پیامبر صلی الله علیه و آله هر دو پیشنهاد را به طور قاطع رد کرد، چرا که اولى اثبات شرک، و دومى ترک نشانه توحید خالص بود، و در مورد نماز فرمود: "لا خیر فى دین لا صلاة فیه؛ دینى که داراى نماز نباشد خیر ندارد."(4)

شرک و بت‌پرستى بزرگترین آفت براى انسانیت، و آتش شعله‌ور براى سوزاندن کرامت و کمالات انسانى است، موضع‌گیرى پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در برابر شرک، به قدرى قاطع و شکننده بود، که در سخت‌ترین شرایط، سران شرک پیشنهاد سازش کردند، که پیامبر صلی الله علیه و آله با آنها مماشات کند، آنها گفتند: یک سال ما آیین تو را مى‌پذیریم، یک سال تو آیین ما را بپذیر، در این صورت بهترین امتیاز را به تو خواهیم داد، پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ آنها فرمود: "معاذ الله ان اشرک به غیره؛ پناه مى‌برم به خدا که من چیزى را همتا و شریک خدا قرار دهم."

آنها گفتند: تو بیا فقط بعضى از خدایان ما را لمس کن و دستى بر آنها بکش و از آنها تبرک بجوى، آنگاه ما تو را تصدیق کرده و خدایت را مى‌پرستیم، پیامبر صلی الله علیه و آله این جواب را به آنها داد و گفت من منتظر فرمان پروردگارم هستم، در این هنگام سوره کافرون (صد و نهمین سوره قرآن) نازل شد، که پیامبر صلی الله علیه و آله طبق آن، به طور تاکید و قاطع فرمود: من هرگز معبود شما را نمى‌پرستم.(5)

در حدیثى از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده: "کسى که سوره قل یا ایها الکافرون را بخواند گویى یک چهارم قرآن را خوانده، و موجب دور شدن شیاطین طغیانگر از او مى‌شوند. " (6)

گویى این تعبیر اشاره به آن است که یک چهارم قرآن بیانگر مبارزه با شرک و بت پرستى است. و عصاره آن در این سوره آمده است، و پرهیز از شرک و موضع‌گیرى قاطع در برابر آن، شیطان‌هاى سرکش را منکوب و مغلوب کرده و از تسلط بر انسان دور مى‌سازد.

جالب این که در قرآن در ظاهر بیش از دویست بار، سخن از زشتى شرک و نفى گرایش‌هاى غیر توحیدى به میان آمده ـ جز آنچه در معنى، از شرک نهى شده است ـ و اعلام شده که عذاب شدید در کمین مشرکان است به عنوان نمونه مى‌فرماید: "... انما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام؛ مشرکان پلید و ناپاکند، باید نزدیک مسجدالحرام (کعبه) نشوند."(7)

و در مورد دیگر مى‌فرماید: "... من یشرک بالله فقد افترى اثما عظیما؛ آن کس که براى خدا شریک قرار دهد، گناه بزرگى مرتکب شده است."(8)

در حدیثى از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده: "کسى که سوره قل یا ایها الکافرون را بخواند گویى یک چهارم قرآن را خوانده، و موجب دور شدن شیاطین طغیانگر از او مى‌شوند. "گویى این تعبیر اشاره به آن است که یک چهارم قرآن بیانگر مبارزه با شرک و بت پرستى است. و عصاره آن در این سوره آمده است، و پرهیز از شرک و موضع‌گیرى قاطع در برابر آن، شیطان‌هاى سرکش را منکوب و مغلوب کرده و از تسلط بر انسان دور مى‌سازد.


توحید ناب در سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و على علیه السلام

براى تکمیل این بحث نظر شما را به دو سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله و على علیه السلام جلب مى‌کنیم:

1ـ مردى به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و پرسید: بالاترین مرحله علم چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: "شناخت خدا آن گونه که شایسته اوست" آنگاه در توضیح افزود: "این که بدانى خدا نه مثلى دارد، نه شبیهى، و او را به عنوان معبود واحد، خالق، قادر، اول، آخر، ظاهر و باطن بشناسى، که نه همتایى دارد و نه مانندى، این است حقیقت معرفت خدا."(9)

2ـ هنگام جنگ جمل که آتش جنگ به شدت شعله‌ور بود، مردى جلو آمد و گفت: "اى امیرمومنان! آیا تو مى‌گویى خداوند واحد است؟" در این هنگام سپاهیان به او حمله و انتقاد کردند که اکنون چه وقت این سوال است، حضرت على علیه السلام به سپاهیان فرمود: او را به حال خود بگذارید، آنچه که این عرب از ما مى‌خواهد، ما از گروه دشمن مى‌خواهیم (و به خاطر آن مى‌جنگیم). سپس فرمود: اى اعرابى! این که مى‌گوییم خدا واحد است چهار معنى دارد که دو معنى آن ناروا، و دو معنى آن صحیح و ثابت است، اما آن دو معنى ناروا:

1ـ این که کسى بگوید خدا واحد است و مقصودش واحد عددى باشد، یعنى یکى که دو ندارد، در صورتى که خدا یکتایى است که نداشتن دومى براى او تصور ندارد، بنابراین داخل در اعداد نمى‌شود.

2ـ کسى بگوید خدا واحد است و منظورش از واحد، نوعى از جنس باشد، این نیز درست نیست، زیرا مفهومش شبیه‌تراشى براى خدا است، اما آن دو معنى صحیح، یکى این است که او یکتا است و هیچ گونه شبیه ندارد، دوم این که بگویى او "احدى المعنى" است، یعنى ذات او نه در وجود خارجى و نه عقل و وهم قابل تقسیم و تجزیه نیست.(10)

امام صادق علیه السلام فرمود: "شرک پنهان‌تر از حرکت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئین سیاه رنگ است، و یکى از اقسام آن این است که انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا، در انگشتش گردش دهد."


ظلم بزرگ بودن شرک

دلایل بر بطلان شرک بسیار است، لقمان در بخش دیگر نصیحت خود، به یک دلیل از دلایل بطلان شرک که قدر جامع دلایل دیگر است اشاره کرده و مى‌فرماید: "شرک، ظلم بزرگى است."

شرک هم ظلم است و هم ظلم بزرگ، زیرا از یک جهت ظلم به خداى بزرگ است، از این رو که موجود بى‌ارزشى همچون بت و انواع موجودات زبون دیگر، همتاى خدا قرار گرفته است، به عنوان مثال اگر بگوییم مورچه سیاه حقیر، همتاى سلیمان(ع) است، آیا چنین مقایسه‌اى ظلم به سلیمان(ع) نیست؟ و از جهت دیگر ظلم به خلق خدا است چرا که عظمت فکرى او را لگدکوب کرده و او را بنده و دل‌بسته امور ناچیز و ناتوان خواهد کرد، و موجب سقوط و انحطاط فکرى او مى‌شود، زیرا موجودى پست‌تر از خود را همتاى خداى خود گردانده است و از سوى سوم، شرک باعث آن مى‌شود که انسان از اوج عزت عبودیت خداوند بزرگ به قعر درّه ذلت پرستش غیر خدا ساقط مى‌گردد، چه ظلمى بالاتر از این. سخن لقمان بیانگر آن است که همواره در همه چیز خط عدالت و انصاف پیموده شود، عدالت به معنى آن است که هر چیزى در جاى صحیح خود قرار گیرد، و ظلم ضد آن است.

در اینجا باید به این نکته نیز توجه داشت که شرک، معنى و دامنه گسترده و شاخ و برگ‌هاى گوناگون دارد، پند لقمان به پیروى از پیامبران(ع) پرهیز شدید از هر گونه شرک است، که این پرهیز سنگ زیرین و خشت نخستین ترقى و تعالى معنوى است. بنابراین شامل شرک آشکار (بت‌پرستى و ...) و شرک خفى (ریا و خودنمایى) نیز خواهد شد. امام صادق علیه السلام فرمود: "شرک پنهان‌تر از حرکت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئین سیاه رنگ است، و یکى از اقسام آن این است که انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا، در انگشتش گردش دهد."(11)

یکى از شاخه‌هاى توحید، تسلیم محض در برابر خدا است، و ضد آن حالت تردید در دستورهاى الهى است که یک نوع شرک است، بر همین اساس امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مومنى در مورد چیزى که خدا و رسولش تشریع کرده بگوید چرا بر خلاف آن را تشریع نکرده؟ یا چنین حالتى در روح و روانش حاکم شود، بى آنکه به زبان آورد، دستخوش شرک شده است. سپس امام آیه 64 نساء را به عنوان شاهد تلاوت فرمود.(12)

پى‌نوشت‌ها:

1 . لقمان (31) آیه13.

2 . علامه مجلسى، بحارالانوار، ج77، ص107.

3 . حج (23) آیه 31، و در آیه 41 سوره عنکبوت نیز نظیر این تشبیه آمده است.

4 . کامل ابن اثیر، ج2، ص542.

5 . تفسیر مجمع البیان، ج10، ص552.

6 . همان، ص551.

7 . توبه (9) آیه 28.

8 . نساء (4) آیه 48.

9 . بحارالانوار، ج3، ص 14.

10 . بحارالانوار، ج3، ص206 و 207.

11 . همان، ج72، ص92.

12 . اصول کافى، ج2، ص398.

منبع: پاسدار اسلام 239، حجة الاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

منبع: http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=32816

 

 



<      1   2   3   4      

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com